15. آذر 1404 - 10:00   |   کد مطلب: 45384
مبادا امام و اسلام را تنها بگذارید
شهید «علی‌اکبر استهری» در وصیت‌نامه خود آورده است: مبادا اسلام را تنها بگذارید، مبادا امام را تنها بگذارید، از تفرقه بپرهیزید، به‌خصوص در میان امت حزب‌الله و مسئولان، و اگر شهادتم به درگاه خداوند قبول شد، از خدا مى‌خواهم که هر کس خواست تفرقه بیندازد نابودش کند.

به گزارش بهارانه؛به گزارش ایکنا از همدان به نقل از نوید شاهد، شهید «علی‌اکبر استهری» ۱۳ شهریور ۱۳۴۳ در شهرستان همدان متولد شد. پدرش حسینعلی و مادرش عذرا نام داشت. تا اول متوسطه در رشته انسانی درس خواند و به‌عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و سرانجام هشتم دی‌ماه ۱۳۶۲ در پادگان قدس به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. ‏در وصیت‌نامه این شهید آمده است:

«بسم الله الرحمن الرحیم

این وصیتنامه‌ها انسان را می‌لرزاند و زنده می‌کند.

«شهدا شمع محفل بشریتند» استاد شهید مرتضی مطهری.

گمان نکنید ‏کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده‌اند بلکه آن‌ها زنده‌اند و در نزد پروردگارشان روزى داده می‌شوند.

السلام علیک یا اباعبدالله والسلام علیک یا انصار اباعبدالله.

با سلام و درود بر مولا و سرورم آقا امام زمان(عج) و نایب بر حقش امام خمینى و امید امت و امام آیت‌الله منتظرى و سلام و درود بر امت حزب‌‎الله. از آنجایى که بر هر مسلمان داشتن وصیت‌نامه واجب است وصیت خویش را شروع می‌کنم امید است ا‌ن‌شاءالله مورد قبول خداوند متعال و آقا و اربابم امام زمان(عج) این شهادت قبول شود و امیدوارم که بعد از شهادتم پدر و مادرم و برادرانم و خواهرانم و دوستانم و آشنایانم پیرو امام باشند که اگر پیرو امام باشند پیرو امام زمان(عج) و پیرو الله هستند.

مبادا اسلام را تنها بگذارید، مبادا امام را تنها بگذارید، از تفرقه بپرهیزید، به‌خصوص در میان امت حزب‌الله و مسئولان، و اگر شهادتم به درگاه خداوند قبول شد، از خدا مى‌خواهم که هر کس خواست تفرقه بیندازد نابودش کنند. یا حسین(ع) به عشق دیدار کربلایت به جبهه آمده‌ام و آمده‌ام مولاجان زیارت کنم قبر شش گوشه‌ات را، آمده‌ام فریاد بزنم «لبیک یا حسین، لبیک یا ابا‌عبدالله» یا اباعبدالله توفیقى ده یا کربلایت را زیارت کنم یا اینکه در رکابت همچو قاسم و على‌اکبرت کشته شوم.

مولاجان، آقاجان، امام زمان آرزو دارم براى یک لحظه هم که شده سر به بالینت نهم و از تو طول عمر امام را بخواهم اگر قرار بر این است که در این قله‌هاى سر به فلک کشیده و در این دشت کربلاى ایران کشته شوم، اگر قرار است قطعه قطعه شوم و خونم بازکننده راه کربلا باشد و خونم با خون دوستان و رفیقان جان بر کفم مخلوط شود و در صحراى کربلاى ایران لاله‌ها را آبیارى کنیم، اگر قرار است قلبم آماج گلوله‌ها شود، اگر قرار است سینه‌ام محل دریافت آماج گلوله‌ها شود، اگر قرار است تشنه در صحرا بمیرم، اگر قرار است در بیابان در زیر گرماى سوزان حرکت کنم و جان به جانانم به معبودم دهم، اگر قرار است مادرم در مرگ جوانش سیه بپوشد و بر سینه‌اش بزند، اگر قرار است پدرم از مرگ جوانش بر سر بزند و ناله کند، اگر قرار است همه دوستان و آشنایان در مرگم بگریند، اگر قرار است خواهران و برادرانم همچو زینب(س) و زین‌العابدین(ع) تنها و بی‌کس بمانند، باشد باشد.

اما خداوند خود قبول کند این شهادت را که من فقط براى رضاى معبودم به جبهه آمده‌ام، آمده‌ام با خداى خود آشتى کنم، آمده‌ام او را دریابم، آمده‌ام عاشق او شوم، آمده‌ام در راه عشق او جان دهم و همچو عاشق در پى معشوق راه‌ها خواهم رفت، ناله‌ها خواهم کرد تا خود مرا دریابد و بپذیرد.

اى خدا تو مرا به خود شناسا کن که اگر به خویش نفرمایی، رسولت را نخواهم شناخت، اى خدا تو رسولت را به من بشناسان وگرنه حجتت را نخواهم شناخت، خدایا تو حجتت را به من بشناسان وگرنه از دین خود گمراه خواهم شد.

معبودا، پاک پروردگارا، چه زیباست جلوه‌گاه جمالت و چه باشکوه است نمایشگاه جلالت، در حیرتم اى خداوند بى‌همتا که این منم که افتخار راز و نیاز در این ساعت با تو نصیبم شد. آرى اى رب اعلاى من، این منم ولى نه آن من که روزگار بس طولانى مرا از دامان مهر و محبتت گرفته در بیابان بى سر و ته و سراب آب نماى زندگى حیوانى رهایم کرده بود. این همان من مشتاق به دیدار شکوه و جلال و جمال است که معناى زندگى حقیقى را براى من آشنا کرد و چه آشنایى شیرین و روح‌افزا در این لحظات که شعاع خورشید کمال اعلا بر همه سطوح روحم تابیدن گرفته و جز نور و جهان نورانى چیزى دیگر نمى‌بینم، مى‌فهمم که مرده بودم زنده شدم، گریه بودم خنده شدم، دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم.

خداى من، اى خداى مهربان من، آیا این منم که نام تورا بر زبانم می‌آورم؟ این منم که خدا خدا می‌گویم؟ پروردگار من، اى داناى برون درون من، پیش از این بر آن بودم که براى وصول به بارگاهت راه‌هاى بس دور و دراز در پیش دارم، باید مسافت‌ها طى کنم و از منزلگاه‌هاى خطرناک و ناپدید بگذرم، حالا مى‌فهمم که من می‌خواهم لب ببندم و خاموش بنشینم، باز همان امواج است که با نفس‌هاى آتشینم سر ببارگاهت مى‌کشد و در منزلگه انا الیه راجعون مى‌آرمد، سخن زیاد است، اما کیست که بفهمد چه خبر است در این مملکت!

پدر و مادرم مرا ببخشید که نتوانستم رضاى شما را برقرار کنم چه کنم وظیفه است باید رفت، پیرو امام باشید، مبادا صحبتی بر ضد روحانیت بزنید، به همه اقوام حزب‌الهی و دوستان و آشنایان حزب‌الهی پیرو امام سلام مى‌فرستم و از آن‌ها حلالى بخواهید، از آنجایى که علاقه زیادى به شهید مظلوم بهشتى دارم می‌خواهم که سر قبرم عکسى از شهید بهشتى با سخنى جالب «ما راست‌قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند» باشد.

مرا در همدان در قطعه شهدا دفن کنید، برادران و خواهرانم مبادا کسى بیاید بر روى قبر من تنها فاتحه بخواند، اول سر قبر شهیدانى که مادر و خواهرانشان روى قبر هستند فاتحه بخوانید، در مرگم گریه نکنید، بلکه براى مظلومیت حسین(ع) بگریید، از همه دوستان و آشنایان به‌خصوص برادران سپاه و بسیج که در خدمتشان ادای شاگردى کرده‌ایم حلالى می‌خواهم. السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته.

 جبهه حق علیه باطل پادگان ابوذر

علی‌اکبر استهری یک مردادماه ۱۳۶۵

سر رزمنده‌ای از تن جدا بود/ درون دیده‌اش نور خدا بود/ تنش خونین، لبش نام امام بود/ خدایا اینچنین عاشق کجا بود»

انتهای پیام